-
عادت
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1394 02:53
روزگار بد عادتی پیدا کرده، می نشیند لب جوی طراوت و صمیمیت، جوی را پر از دلتنگی می کند، دیگر پاکی نمی ماند در برکه آبادی، به ناچار سر می کنند مردم این حوالی...
-
منظومه تنهایی
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 16:06
آن روزی که خورشید نورش را دریغ کرد از زمین، نمیدانست یک ماه وجود دارد که جانش در میرود برای زمین... اما چه سود که ماه و خورشید یکی نمی شوند برای ادم؟! در این منظومه همه تنها هستند، بعضی از خودخواهی، بعضی از ترس و بعضی های معدود هم از عشق...
-
دانستن
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 15:54
شاید خودت هم ندانی، نه اینکه من هم بدانم، نه، من از اول هم بلد نبودم و حالا هم نیستم، ولی این را میدانم، یعنی تجربه کردم، و این تجربه را از بقیه هم شنیدم، منطقی هم به نظر می رسد البته! که اگر می دانستی، چیزی نمی گفتی... اگرم می گفتی، اینطور که تو گفتی، نمی گفتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 09:54
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم... اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است ....... علیرضا قربانی
-
کپی رایت
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 11:36
بعضی کلمه ها، بعضی اهنگها، بعضی احساس ها، حتی بعضی نگاه ها با یک حضور شکل گرفتند در یاد، به قول این نویسنده ها، حق کپی رایت دارد ان حضور... نباشیت به کنار، احساسی که به نام خودت ثبت کردی را چگونه بدون رعایت حق نویسنده دوباره تجربه کنم؟!
-
زمستان
یکشنبه 2 آذرماه سال 1393 15:32
بافتنی هایم برای زمستان دارد از بین می رود، اندوخته خیالت را هم تمام کردم، دست فروشی را دیدم که از خیالت میفروخت... شاید وقتش شده که با نبودنت هم خداحافظی کنم...
-
حسرتی از جنس خواب
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 14:36
گرمای دستانت در رویاهایم، از دردِ این سینوزیت لعنتی واقعی تر بود... کاش خواب نبود لمس حضورت در کنار ذهن و قلب پاره پاره ام، یا حداقل... حداقل کاش بیدار نمیشدم از آن خواب...
-
ماه زمینی
شنبه 10 آبانماه سال 1393 23:23
از اولین باری که عشق واقعی را تجربه کردم، عاشق ماه شده بودم، نه اینکه از عشقم به معشوقه زمینی کم شود، نه... ولی همیشه در تاریکی شب، عاشق نگاه کردن به ماه بودم... آنقدر که چندبار در خیابان نزدیک بود تصادف کنم، باور کن راست می گویم! نمیدانم این عشق آسمانی از کجا آمده، زیباییش خیره کننده است، آدم دوست دارد تمام شب نگاهش...
-
انتخاب
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 10:26
ابرهای بارانی، موسیقی نوستالوژیک، پیچیدن زنگ صدای "او"یی که دیگر نیست، در گوش تو، شنیدن بویی که فقط و فقط ساخته شده تا خاطره ها را از زیر خاکستر در بیاورد، تکه کلام هایی که به آنها تکیه دادی، با اینکه می دانی آن سویش دیگر کسی نایستاده... همه این ها دلیل بر شادی یا ناراحتی نیست، تو هستی که انتخاب می کنی، می...
-
او
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 11:27
او نماد بزرگیست، همیشه لبخند میزند، با زیبایی وصف ناپذیر با صلابت می ایستد، با تمام دردهای تاریک قلبش که هیچ کس از آنها خبر ندارد، در تاریکی قلبهای خسته، روشنی می شود... چطور می شود عاشق او نبود...
-
Are you there
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 23:24
Listening to music, walking lonely at cold dark night, invisibly through crowd... Are you there?......
-
توهمات روزانه
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 13:48
ما می توانستیم با هم زندگی خوب داشته باشیم، مشکل از آنجا شروع شد که زندگی خوب نمی توانست ما را با هم داشته باشد...
-
زادروز
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 00:29
روز تولد، روز عجیبیست، حداقل از یکى دو هفته قبل از آن روز هیجانى درونت وول میخورد، روزش که فرا رسد خوشحالى، وقتى میگذرد هم ناراحت، شاید از اینکه تولدت گذشت یا عمرت... اما این عجیب نیست، خیلى هم عادیست، همه همینطور هستند، آنجا عجیب مى شود که این روز برایت خیلى عادى بگذرد، درست مثل یک روز کارى وسط هفته...
-
کاش سحرآمیز
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 15:22
همه می گویند نکار، در نمی آید، اما آنها نمی دانند که این "کاش" ها سحرآمیز هستند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 15:07
همین که رفتی برگشتم، خودم را نگاهی کردم و شروع کردم به حرکت، حالا خیلی دور شدم از خودم، اما هنوز امید دارم که زمین گرد باشد...
-
نوبت
شنبه 8 شهریورماه سال 1393 09:52
نه اینکه نخواهم، نمی توانم، آخر تو نوبت خود را بازی نکردی، تاس دست من نیست...
-
دل و منطق
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1393 04:30
دل، تنگِ تو که باشد، به زمین و آسمان میزند که لحظه ای گرمای حضورت را لمس کند... اما امان از فکر و منطق، که انقدر زیادی میداند...
-
دل شکسته
سهشنبه 24 تیرماه سال 1393 09:27
دل شکسته چیزی برای از دست دادن ندارد، دلی نمانده که بخواهد به چیزی ببندد، مقصودش دیگر پوچ می شود... یا طغیان می کند و جهان را به آتش می کشد، یا آرام در خود فرو میرود، سقوط می کند...
-
چه کردی؟
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 21:54
چه کردی با دست و پای دلم که به هیچ کاری نمی روند؟ جز پرسه زدن در آسمان و زمین، هر شب اوج می گیرم تا ماه، هر غروب سقوط می کنم تا زمین ...
-
سلام روباه
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 10:09
سلام روباه کوچولو امیدوارم حالت خوب باشد٬ من هم حالم خوب است٬ ... البته گلم نیست٬تو هم نیستی... ولی حالم خوب است... سرگرمی جدیدی پیدا کردم٬ با اعداد بازی می کنم٬ البته ابعاد را هنوز درک نکردم٬اما سرگرمی جالبیست٬ فکر کنم... فکر کنم دارم بزرگ میشوم... ... ولی نه٬ هنوز طلایی گندمزار را به یاد دارم٬ تا روزی که رنگها...
-
بمان یا برو
شنبه 7 تیرماه سال 1393 08:48
خیالم را راحت کن بانو، یا بمان یا برو، همانطور که من خیالت را راحت کردم و رفتم، درد تنهایی و فراق تو با هم مرا از پا در میآورند ... یا بمان...
-
درد
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 23:17
این دردها که می کشی شیرین است، بودنشان هم لازم است، لازم است اما این ها نشانه هایی هستند برای یادآوری، اگر دردی را (هرچند شیرین) دو بار بکشی دیگر شیرین نخواهد بود... پس یادت باشد...
-
ستاره ها
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 15:18
چشمک بزنید ستاره ها، بدرخشید در این حجم خاموشی مبهم، برقصید بر این آبشار سیاه عاشق، پیاله ای از شهد خوشه ی درخشان بر ستاره قطبی بنوشانید... چشمک بزنید... شاید دراز شبٍ بانو را صبح کردید...
-
تاریکی
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1393 23:54
از گریه زیاد باشد یا تاریکی هوا فرقی نمی کند٬ نور چشمت رفته... دیکر سرت به هیچ صراطی مستقیم نیست٬ زل میزند به اخرین نوری که دیده...
-
غبار غم
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 12:37
خوب که بگردی در انتهای دلت یک کوپه غم می بینی، نه اینکه منشا خاصی هم داشته باشدها، همینطوری فقط هست که باشد ... هر از گاهی هم سبک می شود و میاید سر دلت، همان موقع ها که سر دلت سنگین شده و گلویت را می فشارد و گاهی چشمانت را خشک می کند... برای شما هم پیش آمده ، نه؟ هر چه که باشد، غبار غم روی همه ما نشسته......
-
تراکم ثانیه ها
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 11:31
باز تراکم ثانیه ها بیشتر شد، هر دفعه که تو اینجایی همینطور است... هر یک ساعت می شود یک ثانیه و ۴۲ صدم ثانیه!! باور نمی کنی؟ خودم ساعت گرفتم... قربان آن یک و ۴۲ صدم ثانیه حضور گرمت شوم، سیاره ات آباد، باش، ساعتش فرقی نمی کند، اصلا یک عمر باش که دیگر ساعتش مهم نباشد ...
-
نوشته ها
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 23:43
این نوشته ها بدجور بی رحمند، هرچه که دلشان می خواهد می گویند به طرف مقابل، اصلا چیزی از احساسات نویسنده نمی گویند... نمی گویند که نویسنده با خون دل می نویسد : "حال ما خوب است..." نمی گویند که نویسنده با چشمانی گریان می نویسد، نمی گویند نمی گویند، آنها هییچ چیزی نمی گویند... بگذار بهتر بگویم، این نوشته ها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 23:33
ای پیچیده تر از خمِ زلفت، این دانه های داخلِ دلت را کجا پنهان می کنی که اگر با تمامِ چشم های عاشقان به جستجویش باشم هم پیدایش نمی کنم... پرده ها را کنار بکش، بگذار ببینم روی ماه شب چارده ات را، بگذار دانه ها بگویند برایم، که چند وقت به چند وقت آب می خواهد این گلِ سرخ... ای تمامِ سر رفتنی های دنیا به فدایت، گر سر برود...
-
هبوط
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 23:57
وه چه هبوطِ پارادوکس نمایی می شود، اصلا از هر جایی که تو بگویی شروع شود، مهم نیست، حتی بهشتِ برین... تناقضش از آنجا شروع می شود که زمینش، آغوشِ تو باشد...
-
عید آسمان شب
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 00:16
ماه عاشقان که در بیاید، عید می شود... اما این برای معشوق پشت ابر است، ستاره ی آسمانِ شب که باشی، هر ثانیه اتش بازیست در عمق نگاهت... اگر دیدی که کم کم نور چراغ نقتیِِ دستت دارد چشمک زن می شود، دلت را تقدیمِ جاده کن، راه را درست امدی، این جاده خاکِ پایِ یارست...