سیاره شازده کوچولو

سلام بائوباب ها...

سیاره شازده کوچولو

سلام بائوباب ها...

کعبه

بیا کمی نزدیکتر،

خدا در همین حوالیست،

برای آغوشت هزار بوسه نذر کردم،

آنقدر نزدیک باش،

که قبله دلم رو به هر جا باشد، کعبه را ببیند...

عاشق

عاشق که باشی

روزگارِ سیاه و سفید ِ سردِ بی رحم ، بخود رنگ می گیرد،

بوی گلِ مریم می گیرد حال و هوایت،

گذشته و آینده ات را حال می بینی و حالت را حوالیِ یار...


اصلا میدانی،

برایت آرزو می کنم که عاشق باشی،

چون عاشق که باشی،

خودت می فهمی چه حالی دارد عاشقی ...

سه تایی ها

این سه حرفی ها را خیلی دوست ندارم،

سه نقطه ها بهترند،

ظرفیتِ آنها بیشتر است،


همیشه رازدارِ حرفهایم بوده اند،

میدانی، انگار نوعی رمزنگاریست،


فقط همانی می فهمدشان که باید،

فقط همانی می خواندشان که باید...



آینده روشنِ محال

این دو خط موازیِ داستانِ ما، خیلی گناه دارند،

همیشه دوردست ها را می بینند،

می بینند که روزی، در پایانِ این فصل قصه،

دیگر کلمه جدایی نیست در لغت نامه...


اما هر فصلِ این کتاب که تمام می شود،

باز فقط آینده ای روشن می بینند...


آینده ای که نمی رسد هرگز...