سیاره شازده کوچولو

سلام بائوباب ها...

سیاره شازده کوچولو

سلام بائوباب ها...

آسمانِ شب

آسمانِ شب همیشه قاصدکِ من بوده،

همیشه حک می کنم روی ماه حرفهایم را،

و بانوی عشق و نازم می خواند عاشقانه ها را،

روی ماه و تک تکِ ستاره های آسمان...

حک شده ها

طوفانِ ثانیه ها و فاصله ها

در پاک کردن یاد تو بی ثمر خواهد بود...


هر لحظه بی وقفه حک می شود روی پیشانی دلم،

"یادِ نابِ دیده ات که دیده ام ، بلرزد از حجمِ نوری که می وزد، هر بیدی که نمی لرزد و می لرزد"...


می بینی بانو،

کلمات هم از حضورت به جنب و جوش افتاده اند...


رویا

چه رویایی است بودن در باشی های تو،

نباشی هایت را قبلا نقاشی کرده ام،

سیاه و سوت و کور است آنجا...


اما بودنت که بایدی است، انکارناپذیر،

رویاهای نابِ زندگی را به چالش می کشد...

بس که می آرامد روح و جان را، آن بر باد رفته‌ی آشوبگر،

بس که مست می کند آن لعلِ شیرین ...


بودنت را نقاشی نمی کنم،

چون بایدی است بودنی،

چون میدانم که میدانی باید باشی تا بایدهای دنیا نقض نشوند...


بودنت را نقاشی نمی کنم،

چون،

همیشه آن باید را خواهم دید،

و دیگر نیازی به نقاشی کردنش در یادم نیست...